فعالیت های نامولد رقیب تولید برخی تجربه های جهانی و راهکارهای مقابله با آن در ایران

چکیده گزارش

فعالیت های اقتصادی از منظر ایجاد ارزش افزوده متفاوت هستند. بعضی از فعالیت ها به تولید کالا یاخدمات می انجامد و از این محل، سود حاصل میکنند.

بعضی دیگر از فعالیت ها صرفاً نقش توزیع درآمداز یک فرد به دیگری دارند و هیچگونه ارزش افزوده ای در تولیدات صنعتی، کشاورزی یا خدماتی ایجادنمیکنند.

برای مثال کسب سود از خرید و فروش املاک (بجز خدمات واسطه گری مسکن) ارزش افزوده یا تولیدی ایجاد نمیکند، اما می تواند برای سوداگران مسکن، سودآور باشد.

گاهی این دست از فعالیت هاریسک پایین و سود بالایی دارند و به همین دلیل سرمایه های کشور را به سمت خود جذب میکنند؛سرمایه هایی که میتوانستند در حوزه های تولیدی به کار گرفته شوند.

از مصادیق فعالیت های اقتصادی نامولد میتوان به این موارد اشاره کرد:
۱ .کسب سود از خرید و فروش سوداگرانه املاک (زمین، واحد مسکونی، تجاری و…)،
۲ .کسب سود از معامالت طلا و فلزات گرانبها (سکه و شمش)،
۳ .کسب سود از معاملات ارز،
۴ .کسب سود از سپرده گذاری بانکی،
۵ .بخشی از سود واسطه گری و توزیع کالا.

البته در تعیین مرز فعالیت مولد و نامولد در مصادیق ذکر شده باید به این نکته توجه داشت که فعالیت هایی نظیر خدمات واسطه گری در بخش مسکن و رساندن خریدار به فروشنده و دلالی برای انجام معامله، یا بازرگانی طلا یا خدمات کارگزاری معاملات سهام و صرافی، واجد ارزش افزوده محسوب میشود.

در بسیاری از کشورها، قوانین و مالیات های سختگیرانه ای برای کنترل و کاهش جذابیت فعالیت های سفته بازانه وضع شده است

اما در کشورمان این دست فعالیتها، بدون پرداخت مالیات به کار خود ادامه میدهند.ضعف شدیدی در نظارت و کنترل بر آنها مشاهده میشود که باید با نگاهی علمی و دقیق،راهکارهایی برای کنترل آنها طراحی و اجرا کرد.

در این گزارش پس از طرح مباحث نظری درباره معیارهای مشخص کننده بخش های نامولد اقتصاد،تجربیات برخی کشورها در کنترل آن و همچنین وضعیت فعلی ایران بررسی شده است.

در ادامه مجموعه راهکارهایی برای کنترل و کاهش فعالیت های نامولد اقتصادی پیشنهاد شده است.

در بخش اول پیشنهادها، رویکردهای کلان که باید جهت کاهش فعالیت های نامولد مد نظر قرار گیرند توضیح داده شده و در بخش دوم مجموعه ای از پیشنهادهای عملیاتی مربوط به بخش های خاص برمبنای رویکردهای مذکور آورده شده است.

همچنین شایان ذکر است پیشنهادها بر مبنای تجربه دیگر کشورها و با عنایت به شرایط موجود داخلی، عمدتاً در جهت ایجاد شفافیت هرچه بیشتر محیط فعالیت های اقتصادی و اخذ «مالیات بر عایدی سرمایه» در بازارهای زمین و مسکن، طلا و ارز است.

حضور استادان در نظام تصمیم‌گیری

در فضای رسانه‌ای کشور هرگاه سخن از تعارض منافع به میان می‌آید، ذهن‌ها به سوی نظام سلامت و نظام وکالت کشور معطوف می‌شود و کمتر کسی را می‌توان یافت که مسائل حوزه آموزش عالی کشور را با عینک تعارض منافع تحلیل کرده باشد. در تحلیل حوزه آموزش عالی کشور، پدیده‌های مختلفی را به‌عنوان ریشه مشکلات آن برشمرده‌اند.

تقاضامحور نبودن پژوهش‌های دانشگاهی، مقاله محور بودن ارتقای استادان دانشگاه، فقدان نظارت مناسب بر دانشگاه‌ها و اعضای هیات علمی و عدم تناسب آموزش‌های دانشگاهی با نیازمندی‌های بازار کار کشور از جمله پرتکرارترین گزاره‌های مورد استفاده در نقد نظام آموزش عالی کشور است.

اما با نگاهی عمیق‌تر می‌توان دریافت خود این پدیده‌ها معلول وجود عواملی مهم‌تر هستند. حال سوال اینجاست که کدام عامل عمده را می‌توان یافت که به‌وجود آورنده این مشکلات و در یک کلام عامل ناکارآمدی حوزه آموزش عالی کشور باشد.

در تعاریف بین‌المللی، تعارض منافع به‌عنوان تعارضی میان وظایف دولتی و منافع خصوصی ماموران دولتی بیان شده است؛ به‌طوری‌که این منافع بتواند به‌صورت ناصحیحی وظایف آنها را تحت‌تاثیر قرار دهد. هرچند در این تعریف به بُعد فردی تعارض منافع اشاره شده است، اما همین الگو را می‌توان به یک سازمان یا یک صنف نیز تعمیم داد.

به عبارت دیگر گاهی مجموعه قواعد تعریف‌شده برای یک سازمان یا یک صنف به‌گونه‌ای است که بین وظایف دولتی، حاکمیتی، ملی و… و منافع آن تعارض به‌وجود می‌آید که طبیعتا تبعات تعارض منافع در چنین سطحی بسیار عمیق‌تر از تعارض منافع در یک فردِ یکتاست.

به‌طور مثال در فضای رسانه‌ای کشور انتقادات زیادی به وجود تعارض منافع در نظام سلامت کشور و حکمرانی پزشکان در این حوزه وارد شده است.

مثال دیگر نظام وکالت است که در آن اختیار تنظیم‌گری حوزه وکالت به خود وکلا سپرده شده است. در هردوی این نمونه‌ها اختیار قاعده‌گذاری (که ذاتا وظیفه حاکمیت است) در یک حوزه به یک گروه (صنف) از مجریان و ذی‌نفعان آن حوزه تفویض شده است.

این مساله با وجود محاسنی که می‌تواند داشته باشد، به عقیده منتقدان باعث ایجاد تعارض منافع و ترجیح منافع صنفی بر وظایف ملی و حاکمیتی می‌شود. عدم اعمال نظارت جدی بر اعضای صنف، عدم برخورد جدی با متخلفان صنف، سختگیری برای ورود افراد جدید (ایجاد ظرفیت) و عدم رعایت حقوق مصرف‌کنندگان خدمات از جمله آسیب‌هایی است که صاحب‌نظران برای این نوع تعارض منافع قائل شده‌اند.

به‌رغم توسعه دیدگاه‌های مبتنی بر مدیریت تعارض منافع در تحلیل مسائل حوزه‌های مذکور، چنین نگاهی در تحلیل حوزهآموزش عالی مورد استفاده نبوده است و سطح تحلیل در این حوزه از سطحی که در ابتدای یادداشت اشاره شد، چندان فراتر نرفته است.

در نظام آموزش عالی کشور اعضای هیات علمی دانشگاه‌ها و موسسات آموزش عالی و پژوهشی عناصری کلیدی به شمار می‌روند. آنان از طرفی تربیت‌کننده نیروی کار متخصص مورد نیاز کشور هستند، از طرف دیگر در توسعه علوم و فناوری‌های مختلف برای حل مسائل نوظهور جامعه می‌توانند نقش تعیین‌کننده داشته باشند و در سطحی کلان‌تر در توسعه فرهنگی و اجتماعی کشور نقش‌آفرینی می‌کنند. در یک کلام می‌توان گفت اعضای هیات علمی «مجری» اصلی سیاست‌های حاکمیت در جهت تحقق ماموریت‌های حوزه آموزش عالی به شمار می‌روند.

از سوی دیگر «سیاست‌گذاری و تنظیم‌گری» در نظام آموزش عالی کشور به ترتیب توسط شوراهای عالی بالادستی (از جمله شورای عالی انقلاب فرهنگی و شورای عالی عتف) و وزارت علوم، تحقیقات و فناوری انجام می‌گیرد. به عبارت دیگر این نهادها موظفند با وضع سیاست‌ها و قواعدی، نقش‌آفرینان و مجریان حوزه آموزش عالی (شامل اعضای هیات علمی) را به سمت تحقق اهداف این حوزه سوق دهند و بر این روند نظارت کافی داشته باشند.

مساله، آنجایی جنبه تعارض منافع به خود می‌گیرد که بدانیم متصدیان این مناصب سیاست‌گذاری و تنظیم‌گری، مجریان این حوزه نیز هستند. به عبارتی سیاست‌گذاری و قاعده‌گذاری حوزه آموزش عالی را عمدتا اعضای همان صنفی بر عهده دارند که مجری این سیاست‌ها و قواعد هستند. در چنین شرایطی طبق ادبیات تعارض منافع، پدیده «اتحاد قاعده‌گذار و مجری» و «اتحاد ناظر و منظور» شکل می‌گیرد.

یکی از پیامدهای حضور اعضای هیات علمی در مناصب سیاست‌گذاری و قاعده‌گذاری کشور، عدم اعمال قواعد سختگیرانه برای اعضای هیات علمی است. به عبارتی ازآنجا‌که اعمال هرگونه سیاست و قاعده سختگیرانه بر اعضای هیات علمی، لاجرم به معنای سختگیری بر خود است، قاعده‌گذاری و سیاست‌گذاری صحیح برای این حوزه با اختلال مواجه خواهد شد.

تعریف مقالات علمی به‌عنوان عامل اصلی ترفیع و ارتقای استادان دانشگاه را می‌توان در همین چارچوب تحلیل کرد. در شرایطی که سا‌ل‌هاست صاحب‌نظران و دلسوزان و حتی خود اعضای هیات علمی بر ناکارآمدی این شیوه قاعده‌گذاری پافشاری کرده‌اند، نگارش مقالات علمی -که اعضای هیات علمی در آن توانایی و تبحر دارند- کماکان به‌عنوان معیار ارتقای آنان در نظر گرفته می‌شود؛ بی‌توجه به آنکه این مقالات تا چه حد بتواند به حل مسائل کشور کمک کند.

این امر در سطح کلان موجب شده حوزه آموزش عالی کشور به‌جای ماموریت‌گرایی و نتیجه‌گرایی، با رویکرد علم‌گرایی محض حرکت کند. نتیجه دیگر حضور اعضای هیات علمی در نهادهای تصمیم‌گیر، عدم اعمال نظارت کافی بر دانشگاه‌هاست.

با توجه به اینکه هریک از اعضای علمی ناگزیر به یکی از دانشگاه‌ها و موسسات آموزشی و پژوهشی وابسته هستند، حضور اعضای این صنف در جایگاه‌هایی که وظیفه نظارتی نسبت به دانشگاه‌ها و موسسات مذکور را دارند، نظارت را با اختلال مواجه می‌کند و طبعا منجر به ارزیابی نتیجه‌گرایانه نخواهد شد.

تصدیگری وزارت علوم در آموزش عالی و فقدان نهادهای اعتباربخشی(Accreditation) غیرحاکمیتی، این امر را تشدید می‌کند. از دیگر تبعات حضور اعضای هیات علمی در مناصب تصمیم‌گیری حوزه آموزش عالی، تصویب امتیازات ناعادلانه به سود آنها یا اعضای خانواده آنهاست. سهمیه نقل و انتقال فرزندان اعضای هیات علمی مصداق بارز این امر است.

به لطف این امتیاز که طبق نظر دیوان عدالت اداری «از مصادیق تبعیض ناروا مصرح در بند ۹ اصل سوم قانون اساسی جمهوری اسلامی» است، فرزندان اعضای هیات علمی بر خلاف سایر شرکت‌کنندگان کنکور، امکان تغییر رشته و انتقال از شهر محل قبولی خود به شهر محل خدمتپدر یا مادر خود را دارند. پیامد دیگر تعارض منافع در اعضای هیات‌‌علمی، به رابطه آنان با دانشجویان مربوط می‌شود. دانشجویان در حقیقت مصرف‌کننده خدمات آموزشی اعضای هیات علمی هستند و همان‌طور که در رابطه با استادان وظایفی دارند، از حقوقی هم برخوردارند.

حال آنکه در بسیاری از موارد حقوق دانشجویان توسط استادان نادیده گرفته می‌شود. بسیار دیده شده است که اعضای هیات علمی به وظایف خویش در رابطه با راهنمایی و مشاوره پایان نامه‌های دانشجویان عمل نمی‌کنند؛ ولی از نتیجه زحمات آنان در قالب انتشار مقاله و کتاب اعتبار کسب می‌کنند.

دانشجویان نیز در صورت اعتراض به این رویه، مرجع مستقلی برای شکایت از استادان ندارند؛ چراکه بدنه مدیریتی دانشگاه و وزارت علوم متشکل از اعضای هیات علمی است و مناسبات فی ما بین اعضای هیات علمی، اجازه رسیدگی منصفانه به این شکایات را نمی‌دهد. بنابراین عملا حق دانشجویان در این بین تضییع می‌شود. براساس آنچه گفته شد، وجود تعارض منافع در حوزه آموزش عالی کشور، نقشی جدی در عدم تحقق ماموریت‌های آن و ناکارآمدی این حوزه مهم و سرنوشت‌ساز برای کشور خواهد داشت که حاکمیت را ناگزیر به حرکت به سمت اصلاح آن می‌کند.

البته نباید راهکارهای اصلاحی را محدود به ایجاد ممنوعیت برای افراد برای تصدی مناصب مدیریتی دانست، بلکه در بسیاری از موارد می‌توان با شفافیت فرآیندها و افشای منافع شخصی افراد از تصمیم‌گیری‌ها، تعارض منافع را مدیریت و به بهبود عملکرد سیستم کمک کرد. گاهی نیز باید از طریق ایجاد رقابت بین عناصر نقش‌آفرین، اثر تعارض منافع را کم کرد که حمایت از ایجاد نهادهای اعتباربخشی غیرحاکمیتی از این دست است.

کارشناس حوزه حکمرانی